«گفتم صنما دل یکدله کن/گر سر ننهد وانگه گله کن»

چند سال پیش یه دوره ای ثبت نام کردم به اسم روابط موثر. دوره سه روزه خوبی بود. تصمیم داشتم دوره پیشرفته اش رو هم ثبت نام کنم که متوجه شدم دوره ایران برگزار نمیشه ، قونیه هست. یک دوره دو هفته ای و هزینه حدود ۱۶ ملیون. دو تا مشکل بزرگ داشتم: مبلغ خیلی زیاد بود بعلاوه نزدیک عید کار شرکت زیاد بود نمیتونستم مرخصی بگیرم اونهم دو هفته. به مربیمون اصرار کردیم دوره رو ایران برگزار کنه و مشکلاتمون رو گفتیم، با آرامش فقط در جوابمون گفت«اگه واقعا از ته قلبتون بخواین بیاین همه این مشکلات حل میشه، پولشم جور میشه». حرفش اون لحظه مسخره اومد بنظرم، چون من نه پولش رو داشتم نه وقتش رو. تو بهمن ماه اوج کارمون من حتی جرات درخواست مرخصی نداشتم.
دوره رو ثبت نام نکردم. اما در کمال ناباوری بفاصله کمتر از دو هفته، علی الرغم اینکه فکر میکردم اوج کارمونه و شرکت خیلی به من نیاز داره، با مدیرم دعوام شد و از شرکت اخراج شدم!! یکی از مانعهام برداشته شد. وقتم آزاد شد، آزاد آزاد.
هنوز هم فرصت ثبت نام داشتم اما یه مشکل باقی مونده بود که بزرگتر هم شده بود : پولش. حالا دیگه درآمدی هم نداشتم. فکر میکردم این مبلغ زیاده و تو این اوضاع اقتصادی نمیتونم این مبلغ زباد رو برای خودم هزینه کنم.
گذشت و دوره قونیه برگزار شد. عکسهای بچه هایی که رفته بودن رو میدیم و دوست داشتم اونجا میبودم.
حدود یک ماه بعد از این جریان موتور ماشینمون خراب شد. تقریبا ۱۴-۱۵ ملیون خرج رو دستمون گذاشت. تقریبا معادل همون پولی که برای کلاس لازم داشتم.
این مبلغ رو بدون چون و چرا و بدون دودوتا چارتا برای ماشین خرج کردیم چون خرج کردن برای ماشین یک «الزام »بود. اون موقع با خودم فکر کردم پس ما پولش رو داشتیم اما رفتن به اون دوره ب ای من یک الزام نشده بود.، بعدها فهمیدم هر دو مانعی که داشتم ذهنی بودن و تو فکر خودم بودن نه بیرونی.
من فکر میکردم کار شرکت بدون من لنگ میمونه ، من فکر می کردم اینقدر پول رو نداریم(در واقع داشتیم من نمی خواستم این مبلغ رو خرج کنم). خیلی وقتها مانعها درونین نه بیرونی. خیلی وقتها مشکل از خودمونه که یکدل نیستیم.