در انتظار گودو

برداشتی از نمایشنامه در انتظار گودو/مجموعه تئاتر لبخند

در انتظار گودو… در انتظار یک چیز بیهوده…در انتظار منجی ای که نخواهد آمد، انتظار، انتظار، انتظار…

آیا انتظار نوعی اسارت نیست؟ آیا منتظر گذاشتن آدمها با وعده هایی که عملی نخواهد شد نوعی به اسارت گرفتن نیست؟

این داستان برای من نوعی تجانس بود بین انسانی که فیزیکی به بند کشیده شده بود در مقابل انسانهایی که روحی و با زنجیر انتظار در اسارت بودند و فکر می کردند آزادند. او می دانست که برده است اما آنها نمی دانستند که برده اند و در طول داستان مدام این سوال را می پرسیدند که:«چرا باراشو زمین نمیذاره؟» و کسی نبود که از خودشان بپرسد چرا دست از انتظار کشیدن بر نمیدارید؟ چرا کاری نمی کنید؟ نگاهشان به انسان در بند انتقادی آمیخته با ترحم بود در حالیکه خودشان هم شایسته همین نگاه بودند.

 این داستان و با کنار هم قراردادن این دو جنس از اسارت یک پیام واحد داشت آدمها با ترسهایشان به بردگی گرفته می شوند، آن یکی با ترس از دست دادن شغلش و آن دو با ترس از مجازات. 

آقای گودو… منجی ای که بنظر می آید هرگز نخواهد آمد اما در مقابل عهد شکنی و ترک انتظار(بردگی) تهدید به مجازات کرده است. هر روز پیام آوری را می فرستد تا دوباره به یک روز دیگر ماندن در اسارت امیدوارشان کند. 
تفسیر شخصی: امیدهای کوچک… آب باریکه… شاید خیلی بهتر زندگی می کردیم اگر اینها نبودند، شاید دست بکار می شدیم برای تغییر. ترسها همراه با امیدهای کوچک و آب باریکه ها باتلاقی به وسعت یک عمر برای ما می سازند که هیچگاه توان نجات از آن را نداریم. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *